یک کشوری که من قبلا بهش کنجکاوی خاصی نداشتم ولی الان میخوام دربارهاش بیشتر بدونم آفریقای جنوبیه. مخصوصا داستان رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی. من یادمه بچه که بودم آفریقای جنوبی در کنار اسرائیل یکی از کشورهایی بود که جمهوری اسلامی اصلا به رسمیت نمیشناخت و میگفت رابطه باهاش نداریم. اما اطلاعاتم دربارهی آپارتاید این بود که اره یک نظام تبعیض آمیز نژادپرستانهای بود که توش سفیدها به سیاهها ظلم میکردن. بعدا هم رهبر سیاهها نلسون ماندلا موفق میشه و آپارتاید جمع میشه و ایشون هم با مبارزه خشونت پرهیز و اینا میشه رییس جمهور.
مثل هر مسئله دیگه ای این رو هم هر چقدر براش وقت بگذاری بیشتر سردرمیاری و چیزهایی میفهمی که شاید بتونه اشتباهت رو در فهمیدن ماجرا بهت نشون بده حداقل. حاصل کنجکاوی چند شب من هم شده این. مثل همیشه میدونم که جزئیات مسئله خیلی بیشتره و من خیلی بهش ناواردم. تا دو هفته پیش هیچی نمیدوستم ازش. ولی سعی میکنم دقیق باشم در نقل کردن و منابع حرفهام رو هم بگم که بتونین بیشتر و کاملترش رو اگه خواستین برین دنبالش. بعد در یک ویدیوی دیگه هم از این میگیم که آپارتاید چطوری از بین رفت. چون اون هم بسیار ماجرای جالبیه و پر از چیزهای تازه برای من.
آپارتاید یعنی چی؟
آپارتاید در لغت یعنی Aparthood، یا همان جدایی. به چه زبانی؟ آفریکانس.
ما وقتی میگیم آپارتاید منظورمون چیه؟ منظورمون یه مجموعه سیاسته. یک تعدادی قوانین تبعیض آمیز در آفریقای جنوبی بود که سفیدها رو بر غیر سفیدها حاکم کرده بود. کی؟ نیمه دوم قرن بیستم.
پس آپارتاید یک قانون نبود. ۱۴۹ تا قانون با هم شده بود این نظام آپارتاید. اینطوری هم نبود که اینها یهو از تو کشو در اومده باشن قانون شده بودن. آپارتاید فصل آخر این تبعیض بود و جایی بود که رسمی و قانونییش کرد. اما ماجرا در اصل از خیلی قبل شروع شده بود. و برای اینکه بفهمیم چطوری میشه که اصلا میشه همچین رژیمی برپا کرد در قرن بیستم و نیم قرن هم ادامهاش داد باید یه مقدار فضا رو بدونیم. هم خود آفریقای جنوبی و تاریخش رو بشناسیم هم فضای دنیای قرن بیستم و مخصوصا بعد از جنگ جهانی دوم رو.
دماغه امید نیک
شروع قصه رو ولی میبریم از یه جایی که اسم خیلی جالبی داره. دماغه امید نیک Good hope. این یک دماغهایه در جنوب آفریقا. تا قبل از اینکه کانال سوئز باز بشه کشتی ها که میخواستن از اروپا برن آسیا باید میرفتن پایین افریقا از اون جا میرفتن اون پایین هم اسمش رو گذاشته بودن دماغه good hope امید نیک. جایی که اقیانوس اطلس میرسه به اقیانوس هند. امید تازه ای داده بود به کاشفین اروپایی پرتغالیش که از راه دریا میشه رفت و به هند رسید. همین پرتغالیها هم بودن که در واقع کنار ساحل غربی آفریقا رو گرفتن رفتن پایین رفتن پایین رفتن پایین دیدن ا اینجا گرد میشه پس میشه رفت هند. کی؟ در قرن ۱۵. از همین لحظه است که افریقای جنوبی در جهان یه مقداری اهمیت پیدا میکنه و مهم میشه.
افریقایی که توش همون موقع البته قبایلی هستن. تمدنهایی شکل گرفته. پادشاهیهایی. کم و زیاد شبیه بقیه دنیا. اما از وقتی پرتغالیها سر راهشون به هند رسیدن اینجا بالاخره یه مقدار اینجا شناخته شد.
کمپانی هند شرقی هلند
شروع ماجرای داستان ما ولی بر میگرده به دویست سال بعد. تبعیضهای نژادی در آفریقای جنوبی بر میگرده به قرن هفدهم میلادی. سال ۱۶۵۲ در دماغهی امید نیک (cape of good hope) در آفریقای جنوبی یک شرکت بازرگانی هلندی تأسیس شد به اسم هند شرقی هلند. این اون دورهایه که توش هلند از جمله به لطف نیروی دریایی قوی خیلی قدرت نمایی کرد. تا تنگه هرمز هم اومد بندرعباس هم تجارت میکرد که حالا موضوع جای دیگریه. اما این کمپانی هند شرقی هلند کمکم توی آفریقای جنوبی رشد کرد و خودش کلونیای راه انداخت.
اول هم کارشون کشاورزی بود که میوه سبزیجات بکارن واسه این کشتیهایی که دارن میرن هند و میان ادویه میارن. بعد کم کم هلندیها لنگر انداختن اونجا آدم بردن شروع کردن کشاورزی کردن. به این هلندی هایی که اونجا بودن میگفتن بوئری که به هلندی میشه کشاورز. اینها خلاصه ریزریز این زمینهایی رو که بومیها عادت داشتن آزادانه توش میرفتن و می اومدن و مال خودشون میدونستن رو گرفتن. و خیلی زود این دو تا با هم به مشکل خوردن که طبیعی هم بود اینها از اون ور دنیا رفتن جایی که یک سری داشتن واسه خودشون زندگی میکردن، بعد چیزهایی دارن که اونها نداشتن اونها میگن اینها اشغالگرن اینها میگن اونها دزد و بی فرهنگن درگیری و بعد هم جنگ شد در نهایت بومیها شکست خوردند و از سرزمین خودشون رونده شدن و زمینهای بوئریها بزرگتر هم شد.
از همون موقع تا سیصد سال بعدش داستان افریقای جنوبی و رابطه سفیدها و سیاههای اونجا داستان اشغال بود و داستان مقاومت بود و داستان سرکوب. بومیها کم کم از زمینها دور شدن و به جاشون کشاورزان سفیدپوست به دماغهی امید نیک آمدند. کم کم دیگه سیاهها برای رفت و آمد به بعضی مناطق لازم شد که مجوز داشته باشن. به جز این از هند و اندونزی هم بردههای مسلمون اوردن هلندی ها و اینجا به کارشون گرفتن. ریشه اون هندی ها هم که میگیم از گروههای جمعیتی آفریقای جنوبی هستن اینه.
برسیم به قرن نوزدهم
بپریم جلوتر اول قرن نوزده. سالهای ۱۸۰۰. سالهای ۱۸۰۰ تو اروپا دگرگونیهای بزرگ اتفاق میافته و اثراتش تا بقیه دنیا هم میرسه. از جمله اینکه این مستعمرات آفریقای جنوبی میافته دست بریتانیا. اهمیتش هم بیشتر مال همون موقعیت استراتژیکشه از نظر تجارت دریایی چون که هنوز خبری از کانال سوئز نیست. کشتیرانی تجاری بین اروپا و آسیا راهش همچنان از همین پایین آفریقاست.
پس دویست سال بعد از اومدن هلندی ها، در قرن ۱۹ جنوب آفریقا میشه مستعمره بریتانیا. زبان انگلیسی و واحد پول پوند. نظامِ بردهداری در زمان استعمار بریتانیا با وجودِ تغییراتی که کرد همچنان پا بر جا بود. ۲۰۰ سال زمان کمی نیست. تا اون موقع دیگه نسلهای بعدی هلندی ها خودشون رو یه پا بومی میدونستن. میگفتن ما سفیدهای متولد افریقاییم. منتها این رو بگیم و خوبه بدونیم جای همچین جالبی نبود جنوب افریقا. فقیر، کم جمعیت و کشاورز.
الماس و طلا پیدا شد
این شرایط ادامه داشت تا اینکه در نیمه دوم قرن نوزدهم اتفاق خیلی مهمی افتاد. طلا کشف شد در این منطقه. اول معادن الماس البته و بعد معادن طلا. هم داستان افریقای جنوبی عوض شد با این اکتشافات و هم حواس انگلیسیها بیشتر از قبل جمع شد. طلا در قرن ۱۹ در انگلیسی طبق قانون تنها مقیاس ارزش گذاری بود و برای همین بسیار بسیار مهم بود براشون از اون ور حواسمون باشه انگلیس قرن نوزده حاکم بی رقیب دریاهای دنیاست. نیروی دریاییش بیرقیبه یه مدتی در قرن نوزده.
واسه خود آفریقای جنوبی هم، که البته اون موقع اسمش این نبود و اصلا منطقه اینطوری جدا شدهای نبود، به نظر میرسید دیگه کشور افتاده تو عسل یعنی استعمار بیشتر، ساختوساز بیشتر، سرازیر شدن جمعیت جستجوگران طلا و کم کم حضور مسلطتر سفیدپوستها و قوانینی برای نابرابریِ شرایط کار بین سفیدپوستها و سیاهپوستها. درواقع بریتانیها هی بیشتر و بیشتر ادم میبرن اونجا ساکن میکنن و هی بیشتر و بیشتر پیشروی میکنن در اون منطقه و هم بوئری ها رو و هم بومیها رو به سمت شمال و شرق هل میدن.
تنوع جمعیت و سختی استعمار
تا قبل از طلا تنش زیاد نبود ولی دیگه با این ثروتی که پیدا شده بود بریتانیا هم شروع کرد جدیتر وارد شدن. پس تا همین حالا ما از سیاهان بومی گفتیم از سفیدهای بوئری هلندی گفتیم از هندیها گفتیم از بریتانیاییها هم گفتیم. تازه باز ما میگیم سیاهها و ممکنه فکر کنیم یک گروهن ولی نیستن. اونها هم چند تان. اصلا شاید واسه همینه آفریقای جنوبی هیچوقت کشور راحتی برای اینکه تحتِ استعمار در بیاد نبود؛ چون حوزههای مختلف و فرهنگهای مختلف وجود داشت اونجا و برای کشور استعمارگر خرج زیادی داشت مستعمره کردنش. کم هم جنگ نداشته و کم مقاومت نکرده بود. وقتی بریتانیاییها میان آفریقای جنوبی سه قوم اصلی داشته: کوزاها؛ زولوها، و آفریکانسها (Afrikaner) یا همون بوئرهای سابق. با زولوها جنگ کردن با کوزاها یک ماجرای رازآلود آمیخته به افسانهای داشتن که در نتیجهاش حذف شدن از مقابل بریتانیا و نهایتا هم اونطوری که در ویدئوی جنگ بوئر دیدیم با بوئریها درگیر شدن. که دعوای اصلی باهاشون سر چی بود؟ همین طلا و الماس.
اول که طلا پیدا شده بود هر کی کلنگ خودش رو میزد سیاه میزد سفید هم میزد. کم کم ولی روشها مدرنتر و صنعتیتر و سیستمی شد. شرکتهای استخراج وارد شدن و بعد هم اصلا مونوپولی. کلا میشه داستان افریقای جنوبی رو از دریچه موضوع طلا و اقتصاد طلا و الماس هم دید. حتی آپارتاید رو میشه داستانش رو در این چارچوب اقتصادی تعریف کرد که اینجا خیلی مرتب و دقیق همین کار رو میکنه و پیشنهاد میکنم ببینین. وقتی درباره قوانین تبعیض آمیز و آپارتاید میخونیم خوبه حواسمون به این هم باشه که اساسا خیلی از این تبعیضها با انگیزه اقتصادی شروع شدن یا گسترده شدن یا تقویت شدن. کشف طلا و الماس کشور کشاورزی رو تبدیل کرد به کشور صنعتی و شهر نشینی. و البته جرقه جنگ سفیدهای بریتانیایی و بوئری رو هم زد.
کشور خودگردان تحت حاکمیت بریتانیا
داستان جنگ بوئر رو جای دیگه گفتیم اون رو ببینین. جنگ رو بریتانیا برد. اول دست کم گرفتن بوئریهارو و شکست خوردن بعد نیم میلیون نفر سرباز ریختن و دیگه اختلاف قدرتشون بیش از اون بود که ببازه و بعدتر در سال ۱۹۱۰چهار تا مستعمره نشین بریتانیا رو دوختن به هم گفتن این یک دولت ملت جدید به نام اتحادیهی آفریقای جنوبی The Union of South Africa، بدون زولوها و کوزوها. کشور خودگردان ولی تحت حاکمیت بریتانیا همچنان. شبیهش رو در کانادا و استرالیا هم کرده بودن. اینجا هم کردن و آفریقای جنوبی قبل از اینکه بشه جمهوری آفریقای جنوبی این بود کشورش. از ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۸. تقریبا نیمه اول قرن بیستم میشه گفت.
یه دلیلش هم شاید این باشه که این دلجویی بریتانیا بود از آفریکانرها یا بوئریها بعد از جنگ و به خاطر جنایتهای جنگی و اردوگاههای کار اجباری و بلاهایی که سر زنان و کودکان اورده بودن. چون دولت هم عوض شده بود لیبرالها اومده بودن سر کار که کلا هم موافق با این جنگ نبودن انگار. و حالا میخواستن اونطوری که میگفتن کاری کنن که اونایی که ازشون متنفر بودن عاشقشون بشن. این شد که بریتانیاییها این کشور رو ساختن و کنترلش رو هم دادن دست سفیدها.
این سفیدهای افریکانر رو شاید اینطوری دلشون رو به دست آوردن انگلیسیها ولی داستان برای همه هپی اندینگ نبود چون حالا دعوایی شدیدتر و گستردهتر بین همین آفریکانرها و سیاهها شروع شده بود.
بنای آپارتاید در حال شکلگیری
تو این سالهای بین ۱۹۱۰ تا ۱۹۴۸ قوانین جداسازی شدید اعمال میشد. طوری که قدرت سیاسی و مشارکت سیاسی عملا فقط برای سفیدها بمونه سیاهها فقط بتونن ۸ درصد زمینها رو مالکش بشن. سیاههایی که ۸۰٪ جمعیت هستن. یعنی ۹۰٪ زمینها مال ۲۰٪ مردم. همین قانون یکی از ستونها و پایههای سیاست تبعیض نژادی بود که تمام قرن بیستم آفریقای جنوبی رو آزار میداد.
خود سفیدها هم البته دو گروهن و دو حزب نمایندگیشون میکنه. آفریکانرها و بریتیشها. بعدش هم تو این کشور جدیدی که درست شده بود کم کم این سفیدهای بوئری اینهایی که افرکانس صحبت میکردن شروع کردن ایدههای ملی گرایانه ترویج کردن که متمایزشون میکرد نه فقط از سیاهها بلکه از سفیدهای انگلیسی زبان هم. این خیلی موضوع مهمیه که ریشه ملی گرایانه افکار افریکانرهایی رو که آپارتاید رو طراحی و اعمال میکردن بدونیم. اینها کسانی بودن که دنبال این بودن که افریقای جنوبی کاملا مستقل بشه از بریتانیا. همانطور که قبلا آمریکا شده بود. همونطور که بعدا کشورهای دیگری در افریقا کم کم شدن. بشه یک کشور مستقل. اینها رو اگه ندونیم ممکنه نفهمیم چرا. چون یعنی یه همچین سیستم تبعیضی بالاخره یه جوری باید توجیه بشه. از یه جایی باید تغذیه مفهومی بشه ایدئولوژی میخواد دیگه. اینها هم این ایدئولوژی رو داشتن. حزب سیاسی هم داشتن. همین حزب سال ۱۹۲۴ به قدرت هم رسید. در یک دولت ائتلافی National PArty اومد بالا و حالا دیگه اینها یگ گروه سرکوب شده محروم نگه داشته شده نبودن. داشتن خودشون رو در جامعه میکشیدن بالا زبانشون رو کردن زبان رسمی کشور. در کنار انگلیسی.
زبانی که یه شاخهای از زبان هلندیه. یادمونه دیگه این آدمها هم از نسل اون هلندیهایی هستن که چند قرن پیش آمدن اینجا و الان دیگه هویت خودشون رو دارن که هم اروپاییه هم اینجا محلی شده. خودشون رو هم انگار قوم برگزیده الهی میبینن هویتشون اینه که سفیدهایی هستن متولد آفریقا که حالا از سرزمینشون در جنوب رانده شدن به دست مستعمره کنندههای بریتانیایی. یک بنای یادبود عظیم درست کردن برای اون هجرت یا کوچ اجباریشون در مراسم مفصلی هم افتتاحش کردن که خیلی کمک کرد این حس مشترک ملی گرایی توشون تقویت بشه. میگفتن ما آفریکانرها ملت شاخصی هستیم با زبان و فرهنگ و تاریخ و باید از خودمون دفاع کنیم و بریم بالا.
ایدهشون اینه ما سفیدهای افریکانر از بقیه بهتریم. این رو به بچه ها هم یاد میدادن تو مدرسه. حتی کلیسای کاتولیک رو یا کلیساهای انگلیسی رو به قول خودشون خیلی قبول نداشتن بیشتر تشویق میکردن مردم کلیسای هلندی برن. بانکهای خودشون سیستم اقتصادی که مال خودشون باشه و بتونن به خوداشون سرویس و امکانات بهتر بدن چون شما تبعیض که میذاری باید یه طوری اعمالش کنی دیگه نهاد میخواد. همین نهادها هم بعدا شدن ستون فقرات اجرای آپارتاید. آپارتاید هنوز شروع نشده آپارتاید از وسط قرن بیستم شروع میشه. اما اینها همهاش داره بنای جامعه و سیستمی رو میسازه که توش میشه همچون تبعیضی رو اعمال کرد برای نیم قرن. اصل اساسی اینجا برتری آفریکانرها بر سفیدهای بریتانیایی بود و البته برتری همه سفیدها بر سیاهها و بقیه.
سیستم طوری بود که سیاهها رو از سفیدها جدا می کرد. تا اون موقع حداقل در یه جاهایی مثل cape هر کسی یا درست تر بگیم هر مردی از یه حدی بیشتر درآمد داشت میتونست رای بده. حالا سیاههای زیادی نبودن که این شرط رو پاس کننها ولی به هرحال بعضیها میتونستن. اما الان دیگه نه. اصلا. سیاه ها کم کم هیچ راهی به قدرت سیاسی نداشتن. نظارت پلیسی روشون بیشتر باشه. با قانون. برای سفیدپوستان حق رأی قائل میشدن و بهشون کنترل و تسلط کامل سیاسی بر دیگر نژادها میدادن. سیاهها دیگر حتی حق حضور در مجلس هم نداشتن. حواسمون هست دیگه داریم ریشه های قوانین آپارتاید رو میگیم. همین مجلسه که بعدا اون قوانین رو تصویب میکنه. اول درهای سیستم رو روی سیاهها بستن بعد قوانین رو هی تبعیض آمیز تر وضع کردن. کلا در دو دهه بعد از تشکیل اتحادیه، دهه بیست و سی میلادی دهههای بسیار مهم بین دو جنگ جهانی سفیدها درگیر حل مساله بومیها بودن سیاهها هم درگیر اختلافهای بین خودشون و کلا زمین بازی اقتصادی اجتماعی سیاسی براشون جدا شده بود. جمعیت سیاهها هم داشت زیاد میشد منطقه داشت صنعتی میشد این سفیدهای در قدرت هم هی تلاش میکردن سیاستهای جداسازی رو بیارن تو قوانین جدید. سیاهها نمیتونستن خارج از مناطق استخفاضیشان مِلک و زمین بخرن. بعد باید حتماً در محدودهی خودشون زندگی میکردن. بعد قانونی تصویب شد که در نتیجهاش سیاهپوستن تبدیل به کارگران ارزانی میشدن که در صنایعی که سفیدپوستان راه انداخته بودن استخدام میشدن. همه اینها در زمانی که آفریکانرها دارن سیاستهای ملی گرایانه رو پروموت میکنن و جا میندازن تا جایی که زورشون میرسه و دنبال اینن که اصلا جمهوری کنن حکومت رو اگه بتونن و دست بریتانیا رو کلا قطع کنن. این برای من تازه بود که مسئله آفریقای جنوبی فقط مساله سفید و سیاه نبوده. سفید و سفید هم بوده. ولی خب برای سیاهها که از قدرت دورتر بودن فشار خیلی بیشتر بوده. حتی حوزههای انتخاباتی جدا شد که سیاهها جدا رای بدن سه تا نماینده واسه خودشون انتخاب کنن که بفرستن پارلمان. نمایندههایی که سفید هستن. سفیدهایی که بر عکس سفیدهای دیگه که نماینده سفیدهان اینها نماینده سیاهان. تو اون نیمه اول قرن بیستم اوضاع اقتصادی برای سفیدها هم عالی نبود اما سیاهها علاوه بر اوضاع بد با محدودیتهای رو به رشد کمبود فرصت کنترل بیشتر و کلا احساس حذف هم رو به رو بودن.
شابلون بازههای مهم قرن بیستم
وقتی درباره تاریخ قرن بیستم یک کشوری حرف میزنیم حواسمون باید به تاریخ دنیا هم باشه دیگه. یه شابلون باید داشته باشیم بندازیمش رو تاریخ اون کشور بعد ببینیم تو بازههای مهم وضع اون کشور چی بوده. مثلا چهار تا بازه مهم جنگ جهانی اول، دوره بین دو جنگ، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد. من هر وقت تاریخ قرن بیستم یه جایی رو میبینم سعی میکنم با این چارچوب یه تصویری از تغییرات و سیاستها واسه خودم بسازم.
در افریقای جنوبی هم جنگ جهانی اول رو خب اینها شرکت کردن در کنار بریتانیا جنگیدن. هنوز قدرت این متحدین بریتانیا زیاده. البته بعضی از بوئریهای سابق سختشونه و مخالفن چون اینها ضد انگلیسی بودن. ولی میان تو جنگ و حتی ژنرالهایی که چند وقت پیش در مقابل ارتش بریتانیا جنگیدن در جنگ بوئر، حالا در کنار بریتانیا میجنگن در مقابل المانها. دو تا از مستعمرات آلمان در آفریقا رو اینها میرن و از دست آلمانها در میارن. در خاورمیانه و با عثمانی هم میان میجنگن. بعد هم که طلایی که از اینجا میاد بالاخره تامین کننده بخش بزرگی از بودجه جنگ با آلمانه. آلمانهایی که البته اونها هم بی طرفدار نیستن در آفریقای جنوبی مخصوصا بین همین آفریکانرها. مقامهای نظامی بلند پایهای هم بودن در آفریقای جنوبی که طرفدار آلمان بودن جاسوسی میکردن واسه آلمان. آلمانها قبلا در جنگ بوئر از اینها حمایت کرده بودن سلاح فروخته بودن بهشون. ولی به هر حال دست بالا رو انگلیسی ها و نیروهای نزدیکشون داشتن.
جدایی از بریتانیا و استقلال
جنگ جهانی اول تمام شد. اینها هم سمت پیروز بودن. بعد بین دو جنگ در دهه ۱۹۳۰ اتفاق خیلی مهم دیگری هم افتاد. آفریقای جنوبی رسما کشور مستقلی شد و از بریتانیا جدا شد. سیاست در قبضه سفیدهاست بعد هم قیمت طلا در جهان رفت بالا وضعشون خوب شد. مردم بیشتر اومدن سمت شهرها. شکل اقتصاد هم کم کم عوض شد و متنوع شد و سفیدها وضعشون بهتر شد ولی بقیه همچنان تو وضع بد موندن. بقیه سیاهها رنگین پوستان هندی تبارها اینا. یه نیروهای سیاسی هم بودن البته تو سیستم که مثلا خواستهای اینها رو نمایندگی کنن اما اونا بیشتر تو فاز مسالمت جویانه و اعتراضمون رو به دولت اعلام کردیم و در چارچوب قانون اساسی ببینیم چه می تونیم بکنیم و اینها بودن. حمایت زیادی هم نمی شدن.
مشارکت در جنگ جهانی دوم
جنگ جهانی دوم هم که شد آفریقای جنوبی بعد از یه کشمکش داخلی بین قدرتمندان حاکم نهایتا در کنار بریتانیا و متفقین قرار گرفت و اتفاقا مشارکتش هم در جنگ زیاد بود و اقتصادش هم جهش خوبی کرد تو جنگ. دقت کنیم این یعنی چی دیگه. دوباره برای بار دوم همون آفریکانرها همون بوئریهایی که ۴۰ سال پیش با انگلیسیها جنگیده بودن الان داشتن دوشادوش انگلیسیها با دشمنِ اروپاییِ انگلیسیها یعنی المان میجنگیدن. البته نه همهشون. یه گروه مقاومتی طرفدار هیتلر هم درست شد در آفریقای جنوبی که اتفاقا بعد از جنگ اعضاش به مراتب بالای قدرت هم رسیدن. اینها البته میگفتن ما طرفدار آلمان نیستیم. ما ضد انگلیسی هستیم. همانطور که قبلا بودیم. بگذریم تو دعوای اینها نریم دیگه. ولی بوئریهای افراطی طرفدار نازی هم داشتیم خلاصه.
آپارتاید رسما شروع میشه
اینها ولی همهاش همه اینهایی که تا اینجا گفتیم ربط مستقیم به آپارتاید نداره. آپارتاید از بعد از اینه که شروع میشه به شکل رسمی. اما اینها مقدمه و زمینهاش هستن.
بعد از جنگ جهانی دوم، رشد اقتصادی آمد. کارگر سفیدپوست کفافِ کارها را نمیداد، و نیاز به کارگر سیاهپوست در آفریقای جنوبی بیشتر شده بود. یه نتیجهاش این بود که سیاه پوستها روانه شهرها شدن. طوری شد که جمعیتشون از سفیدها بیشتر شد تو شهرها. اکثریت شدن. سیاهپوستانی که به شهرها آمده بودند و دنبال حق و حقوق خودشون بودن. بیرون شهر حاشیه نشین شدن. قوانین دست و پاشون رو بسته بود. حق رای نداشتن اینجا. اصلا قدرت سیاسی نداشتن. از اینجا کم کم سیاهها شروع کردن قدرتی نشون دادن. بایکوت. اعتصاب کارگرهای معدن. سندیکای کارگری. که البته اثر چندانی نداره ولی بعدا که میخوایم نیروهای موثر در برابر آپارتاید رو بشناسیم خوبه که بدونیم اینها از اون موقع بودن. صحبت کیه؟ سال اول بعد از جنگ. ۱۹۴۶. جنگ جهانی دوم. کم کم از اینجا اسم گروهها و حزبهای سیاسی از جمله کنگرهی ملی آفریقا پررنگ میشه. کنگره ملی آفریقا چرا اسمش آشناس؟ چون یکی از مهمترین رهبران سیاسی قرن بیستم آقای نلسون ماندلا، جزوش بود. این سال ۱۹۴۸ چرا مهمه؟ چون آغاز رسمی دورهی آپارتاید اینجاست.
گفتیم، قبل از این هم سیاهپوستها حق رای نداشتند و حکمرانی دستِ اقلیت سفیدپوستها بود. مهمش اینه که بعد از جنگ حزب ملی انتخابات رو برد. انتخابات رو برد و مصمم هم بود که یه کاری کنه در راستای ایدئولوژی ملی افریکانس خودشون که مشکل سیاهها رو در آفریقای جنوبی برای همیشه حل کنه. با ایدههای نژادپرستانه.
ولی از وقتی در ۱۹۴۸ حزب ملی اومد دیگه بدون بریتانیا با تکیه بر ایدئولوژیهای ملی گرایانه خودش قوانین آپارتاید شروع شدن یکی یکی تصویب شدن. تا جایی که غیر سفیدها بدون مجوز حق تردد نداشتن و اگر واردِ مناطق مخصوص سفیدپوستها میشدن جریمه میشدن. علاوه بر این، ازدواجهای بیننژادی غیرقانونی بود و مجازات داشت و حق مالکیت سیاهپوستا گرفتاری داشت، سیاستهای مالیاتی سیاهپوستان هم نامعلوم و گنگ بود. کلا اینارو به خاطر نژادشون به عنوان شهروندی که حق و حقوقی برابر با بقیه داره بهشون نگاه نمیکردن.
به پشتیبانی کلیسای هلندی و البته بر اساس تفکرات ایدئولوگهایی که میگفتن که اینجا کسی سرزمین کس دیگه رو نگرفته. سفیدهایی اومدن و اینجا رو که مال کسی نبوده آباد کردن. مستعمره کردن. کسی رو نکشتن خاکش رو به توبره بکشن و خیلی هم به سیاههایی که برای غذا و کار می اومدن پیششون کمک کردن. این زمین و سرزمین مال همین سفیدهاییه که اون کوه و دشت و دره خالی رو تبدیل کردن به این جامعه مدرن صنعتی. مال سفیدها بوده و باید یک نظامی سیستمی بر پا کنیم که مال سفیدها بمونه و سیاهها از چنگمون درش نیارن. اینها رو در سخنرانیهای ایشون که بعدا نخست وزیر رژیم آپارتاید شد هم میشه دید و شنید. ادعاهایی که البته با دادههای تاریخی و باستانشناسی رد میشه اما خب بالاخره.
سرکوب بیشتر و بیشتر
یه مرور بکنیم ببینیم چی گفتیم.
گفتیم آفریقای جنوبی تنوع نژادیش بالاست از جمله به خاطر سابقه استعمارش به دست هلندیها و بعد بریتانیا. بعد هم که الماس و طلا توش پیدا میشه سیستم تبعیض آمیزی که از قبل بوده گسترده تر و عمیق تر میشه در نیمه اول قرن بیستم تا بعد از جنگ جهانی دوم یعنی وسط قرن بیستم اصلا یک دولت ملی میاد که نظام نژادپرستانه تبعیض رو در قالب یک مجموعهای از قوانین شروع میکنه پیاده کردن.
دقت کنیم یه دقیقه. اینها همه شهروند یه کشورن ها. یعنی اونجا حداقل همونقدری که مال این سفیدهاست مال اون سیاهها هم هست. حداقل. ولی یه همچین سیستمی از حقوق اولیه شون محرومشون می کرد. ایدهشون این بود که آفریقای جنوبی یک ملت نیست، بلکه چهار نژاده (سفید، سیاه، رنگینپوست یا همان ادغامی و هندیها) واسه همین هم باید جدا باشن اینها. اصلا آدمها را مجبور میکردند که بر اساس نژاد جدا از هم زندگی کنن؛ استراتژیای که تهماندهی قوانین بریتانیا بعد از جنگ با بوئرها و تسلط بر جمهوری بوئر و شکلگیری اتحادیهی آفریقای جنوبی بود.
آفریکانرها فقط مدرسه ای برن که همه شون افریکانر هستن. یکی از مهمترینهاش شاید این فرستادن اجباری سیاهها بود به منطقههای تعیین شده. فرستادنشون اینها رو خیلیهاشون رو جایی که یه سری از قبایل اولیه ازش اومده بودن. جایی که کار نبود شرایط زندگی هم بد بود. در واقع اینطوری با آپارتاید، نیروی کار ارزون هم تامین میشد برای معادن طلا دیگه. یعنی توجیه اقتصادی هم داشت.
مدرسه ها جدا. آموزش کوتاه. زود بتونن سیاهها بیان تو بازار کار استثماری. ساحل، بیمارستان، اتوبوس، مدرسه و دانشگاه هم جدا شد. در محوطههای عمومی تابلویی بود که روش نوشته شده بود: «مخصوصِ سفیدپوستها». دنیا هم اگه اعتراضی میکرد میگفتن کار عجیبی نیست این شبیه همون کاریه که انگلیسیها در هند کردن. قوانین تبعیض آمیز مقاومت و رژیمی که شروع می کنه به سرکوب و راهی جلوی خودش نمی ذاره به جز سرکوب بیشتر و بیشتر و خشن تر.
کلا این رژیم آپارتاید ۴۳ یا ۴ سال در قدرت بود تو این ۴۴ سال اپارتاید هی دولت افریقای جنوبی نظامیتر و نظامیتر شد و ۲۸٪ هزینههای بودجه شون دیگه اخرهاش نظامی بود. یه نهاد نظامی پلیسی درست شده بود میگفتن شرایط ویژه داریم و در نتیجه ما باید تصمیمهای مهم رو بگیریم و عملا اینها داشتن اداره میکردن از کابینه تا سطح شهرها.
حواسمون باشه تو جنگ سرد هم هستیم و خیلی از جاهای دنیا یه جوری صحنه رقابت و نبرد آمریکا و شوروی هم هست یا میشه. دولت آفریقای جنوبی حزب کمونیست رو هم غیرقانونی کرد روسها هم به آفریقا آمده بودن و بیخ گوش افریقای جنوبی فعالیت داشتن و ایدههاشون بر کنگرهی ملیگرای آفریقا (ANC) اثر گذاشته بود. مثل خیلی از حکومتهای دیگه کمونیسم برای حکومت آپارتاید اسم رمزی بود برای خفهکردن مخالفان آپارتاید. تجمعهای متفرقه ممنوع شدن چون سازمانهایی بودن که جلوی دولت درآمده بودن. قوهی قضاییه قدرت گرفت که خودش قوانین تازهای برای منعِ مردم از فعالیتهای مختلف وضع میکرد.
ما یه ویدئوی دیگه داریم درباره مقاومتها در برابر مبارزات با آپارتاید و اونجا هم یه خرده نیروهای ضد اپارتاید و شرایط دنیا رو میگیم و هم کمی داستان ماندلا رو. کلا ولی تو ذهن داشته باشیم که آپارتاید ۴۳ سال طول کشید. این دستیگری و دادگاه ماندلا سال پونزدهمه آپارتایده. بعد از این ماندلا ۲۷ سال تو زندان بود. ۲۷ سال.
این نکتهای که اخرش گفتم هم خیلی مهمه ونباید فراموش کنیم که تمام این اتفاقات در دورهی جنگ سرد رخ داده. یعنی دورهای که کمونیستهای روس در کشورهای جهان سومی قدرت میگرفتن و در آمریکای جنوبی انقلابهای کمونیستی زیادی پیش آمده. آفریقای جنوبی هم منطقهی استراتژیکی محسوب میشد؛ رشد اقتصادی هم بالاست. در مرزش هم با نامیبیای امروز و با انگولا درگیره که هر دو تحت حمایت شوروی هستن. یعنی در جنگ سرد این رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی متحد غربه و این هم کمکش می کنه که زیر اون چتر فعالیتهای نظامی خودش رو پیش ببره.
اسرائیل هم گزارشهایی هست که حامی فعالیتهای هستهای حکومت شد. میخواست بهشون سلاح هستهای بفروشه و تو این فضا و این دنیاست که افریقای جنوبی شد یک کشوری کاملاً نظامی ارزشهای نظامی مثل نظم و میهنپرستی و وفاداری شایع شدن. کمکم دورهی سربازی از ۹ ماه به ۲۴ ماه رسید. در مدارس تعلیمات پادگانی داده میشد تا «جوانان آماده شوند». بودجهی «دفاع» از اواخر دههی ۷۰ تا اواخر دههی ۸۰ رشد خیلی شدید کرد.
موقعیت دولت قوی و محکمه و میگه ما با این ثبات و وضع اقتصادی خوب میشیم نهایتا اون کشوری که افریقا رو نجات خواهد داد. ببینین تو این ۵۰ سال گذشته از کجا به کجا رسیدیم. راست هم میگفتن. حداقل سفیدها وقتی نگاه میکردن به گذشته از اون کشور فقیر و کم امکانات رسیده بودن به جایی که خب نمیتونستن راضی نباشن واقعا. دهه ۶۰ واقعا همه چی اروم بود و عالی. مخالفین سرکوب شده، اقتصاد خوب، سفیدها خوشبخت و مرفه.
علیه آپارتاید
تو کشوری که از یه طرف نظام آپارتاید هست از یه طرف مقاومت و بمب گذاری و انواع اعتراضات. اعتراضاتی که یه دونهاش سال ۷۶ ششصد تا کشته داره و شرایط شرایط آرام و باثبات نیست. و نگرانی بود که افریقای جنوبی بیفته در وضعیت جنگ داخلی. در این شرایط رئیس جمهور جدیدی به قدرت میرسه از حزب ملی از آفریکانرها که خودش هم تو سیستم آپارتاید بوده وزیر بوده دفاع می کرده ازش اجراش می کرده ولی وقتی رییس جمهور میشه در ۱۹۸۹ سیاستهایی رو شروع میکنه اجرا کردن که عملا آپارتاید رو تمام میکنه. ادم بحث برانگیزی هم هست ایشون نوبل صلح گرفت به خاطر این کارش از اون ور مبارزین ناراضی بودن که معذرت خواهیش به خاطر اقدامات زمان آپارتاید کامل و کافی نبود بگذریم از جزئیات مهم.
اینجا باید حواسمون به شرایط آفریقای جنوبی و شرایط دنیا هم باشه. خود کشور از نظر اقتصادی وضعش خوب نیست در دهه هشتاد. رشد اقتصادی آفریقای جنوبی کُند شده بود، از جمله به خاطر هزینههای این نظام آپارتاید. نظام تبعیض داشت خرج واقعی رو دستشون میذاشت الان دیگه حدا از هزینههای غیر مالی هزینههای مالی هم بوئ و یکی از دلایلش صرف سرمایهی زیاد برای جداسازی سیاهپوستان بود. یعنی حالا آپارتاید داشت هزینه زیادی رو دوش دولت می ذاشت طرح سرزمینهای مستقل هم موفق از آب درنیامده بود، چرا که سرزمینهای ساهپوستنشین فقیر بودند. از یک سو نیروی کار سیاهپوست برای اقتصاد کشور مهم بودن و از سوی دیگه اتحادیههای کارگری غیرقانونی سیاهپوستان قدرت گرفتن. بیش از ۷۰٪ جمعیت سیاهپوستانی بودن که قدرت خرید کمی داشتن و نمیتونستن به شکل معنیداری در اقتصاد کشور مشارکت کنن. دولت هم می ترسید سیاهها تو این شرایط برن کمونیست شن همه.
بعد افت قیمت طلا هست، تورم هست، وضع دنیا هم که دیگه گفتن نداره دیگه ۱۹۸۹ دوران پایان جنگ سرده و پایین آمدن دیوار برلین. یعنی دنیا هم داره عوض میشه. شرایط طوریه که شاید دیگه در دنیای جدید حامیان قبلی هم که در برابر تحریم شدن رژیم آپارتاید مقاومت میکردن دیگه داشتن میرفتن یا زورشون کم میشد. آقای کلرک قبل از اینکه رئیس جمهور بشه رییس حزب شد در سفرش به لندن مارگارت تاچر تشویقش کرد که شروع کنه به مذاکره با ماندلا. در سفر آمریکا حتی جرج بوش پدر حاضر نشد ببیندش.
آدمی هم بود که همه طرفدار آپارتاید دیده بودنش همیشه. حتی بعد از انتخابش رهبران مخالفین یکیشون گفت ما هیچ دلیلی نداریم که بخوایم تصور کنیم داریم وارد دوران جدیدی میشیم. اما همون اوایل ایشون اجازه یه تظاهراتی رو به مخالفین داد و گفت که درها برای یک افریقای جنوبی جدید بازه و این شد که تظاهرات ۳۰ هزار نفره شکل گرفت بعد هم در شهرهای دیگه. و نشون داد که دنبال سرکوب تظاهرات که میتونه به خشونت بکشه نیست و این نشانه یک تغییر مهم بود نسبت به دوران قبلی.
در این شرایط این اقای F. W. de Klerk که برنامه داره آپارتاید رو جمع کنه و تغییرات اساسی بده تو سیستم شروع می کنه با ماندالایی که هنوز در زندان مذاکره کردن. منتها این داستان رو بخوایم بگیم باید از قبل تر و مبارزه علیه آپارتاید و اینکه ماندلا کیه و چرا زندانه و اینها حرف بزنیم که اون رو میگذاریم برای یک ویدئوی دیگه. این یه نگاه خلاصه و سطحی بود به اینکه آپارتاید کلا چیه و آفریقای جنوبی چه شرایطی داشته که آپارتاید توش پیاده شده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کردم
https://www.youtube.com/watch?v=Z_72a0J25cI
https://www.youtube.com/watch?v=Z_72a0J25cI
https://en.wikipedia.org/wiki/Winnie_Madikizela-Mandela#TRC_findings